سایه روشن

ساخت وبلاگ

پدیده دستفروشی کتاب از جمله موضوعاتی است که همواره مخالفان و موافقانی دارد، برخی رشد این پدیده را ناشی از مسائل اقتصادی دانسته و بعضی دیگر علاقه به کتاب و مطالعه را از جمله روی آوردن دستفروشان به این شغل کاذب عنوان کرده اند.

سایه روشن...
ما را در سایت سایه روشن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ahmadtabaeeo بازدید : 107 تاريخ : چهارشنبه 3 مرداد 1397 ساعت: 20:21

آیا به راستی «سعدی» کیست؟ غزلسرایی پرشور و حال است یا پنددهنده‌‏ای نکته‌‏آموز؟ عاشقی در پی وصال یار است یا عارفی سوخته‌جان؟ شاعری خوش‌‏قریحه است یا ناظمی چیره‌دست؟ ادیبی گرانسنگ است یا مصلح اجتماعی؟.. سایه روشن...ادامه مطلب
ما را در سایت سایه روشن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ahmadtabaeeo بازدید : 85 تاريخ : چهارشنبه 3 مرداد 1397 ساعت: 20:21

فرمانده که نزدیک شد، سرگروهبان فریاد زد:ـ گروهان به جای خود! خبردار!فرمانده به سربازان احترام نظامی داد و با صدای بلند گفت:ـ گروهان! آزاد!سرگروهبان جلوتر آمد و پس از احترام نظامی، لیست آمار گروهان را به فرمانده داد. فرمانده، سربازان را به دقت ورانداز کرد، سپس سرش را کنار صورت سرگروهبان آورد و در گوشش گفت:ـ ردیف سوم، نفر چهارم! این سرباز چرا اینقدر یُبسه؟ـ قربان! سرباز مظلومیه! کاری به کار کسی نداره! همش تو خودشه!ـ معلومه که سرباز ناراحتیه! باید حالشو جا آورد تا بفهمه دنیا دست کیه!و با صدای بلند گفت:ـ ردیف سوم، نفر چهارم! بیا بیرون!سرباز به سرعت از صف بیرون آمد و پس از احترام نظامی، به حالت خبردار ایستاد. فرمانده خطاب به سرگروهبان گفت:ـ این سربازو به یگان پاسدار منتقل کنید! نامه انتقالی رو بنویسین تا من امضا کنم!ـ اطاعت میشه قربان!***فرمانده پشت میز کارش نشسته بود که زنگ تلفن به صدا درآمد:ـ بفرمایید!ـ جناب سروان حیدری؟ـ خودم هستم! جنابعالی؟ـ سرهنگ بیگی از بازرسی کل!ـ بله قربان! امر بفرماییدـ جناب سروان! حکم انتقالی شما صادر شده و به دستتون خواهد رسید! یک هفته فرصت دارید تا خودتونو به یگان خدمتی جدید معرفی کنید!آب دهانش را قورت داد و ناباورانه پرسید:ـ حکم انتقالی من قربان! به کجا؟ـ لشکر 88 زرهی خاش...گوشی تلفن از دستش رها شد و مثل آونگ به حرکت درآمد. احمد طبایی ـ مجموعه داستان « سایه روشن...ادامه مطلب
ما را در سایت سایه روشن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ahmadtabaeeo بازدید : 75 تاريخ : سه شنبه 7 فروردين 1397 ساعت: 1:08

فرمان تریلی را دو دستی گرفته بود و نگاهش را از جاده جدا نمی‌کرد. زیرلب برای خودش دل ای دل می‌کرد و هر از گاهی آه می‌کشید. پسرک که کنارش نشسته بود، به آرامی چشم باز کرد:ـ نرسیدیم بابایی؟ـ بیدار شدی؟ می‌رسیم باباجون، چیزی نمونده!پسرک بی‌تابی کرد:ـ تشنمه!ـ لاکردار آتیش می‌باره! یه کم صبر کن! جلوتر برات نوشابه خنک می‌خرم، صفا کنی! نوشابه تگری!جلوی آلاچیقی که کنار جاده بساط کرده بود، ترمز کرد:ـ تو همین‌جا باش، الان برمی‌گردم!از تریلی که پیاده شد، اول دوری زد و باد لاستیک‌ها را کنترل کرد، بعد به طرف آلاچیق رفت. جوانکی که زیر آلاچیق نشسته بود، گفت:ـ خوش اومدی داداش! چی بدم خدمتت؟با لُنگی که دور گردنش آویزان بود، عرق سر و صورتش را پاک کرد:ـ نوشابه‌هات تگریه؟ـ تگریه تگری!ـ دو تا زردشو باز کن!در فاصله‌ای که جوانک داشت نوشابه‌ها را باز می‌کرد، چشمش افتاد به پرایدی که چند متر عقب‌تر، کنار جاده پارک شده بود و زنی که سرش را روی فرمان آن گذاشته بود:ـ این آبجیمون چشه؟ـ والّا نمی‌دونم! ربع ساعتی هست اینجا پارک کرده!به پراید نزدیک شد. داخلش را ورانداز کرد. زن، تنها بود. با پشت دست به شیشه طرف راننده زد. زن سرش را از روی فرمان برداشت و شیشه پنجره را پایین کشید:ـ بله بفرمایید!ـ سلام آبجی! حال شما...اما زبانش بند آمد و نگاهش به چهره زن خیره ماند، و با ناباوری پرسید:ـ زهرا خانوم، شمایید؟ـ جنابعالی؟ـ من سایه روشن...ادامه مطلب
ما را در سایت سایه روشن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ahmadtabaeeo بازدید : 64 تاريخ : سه شنبه 7 فروردين 1397 ساعت: 1:08

در اتاق کارم نشسته بودم و انبوه پرونده‌ها را که چون کوهی روی میز تلنبار شده بود، بررسی می‌کردم که صدای فریادی بلند شد و تمرکزم را به هم زد. اعتنا نکردم و دوباره مشغول کار شدم اما جر و بحثی که بیرون ساختمان درگرفته بود، پایانی نداشت. با اوقات تلخی از اتاق بیرون زدم و به طرف ورودی ساختمان رفتم. در را که باز کردم، کریم دربان اداره، یقه کت مرد جوانی را که با صدای بلند فریاد می‌زد، رها کرد و گفت: ـ می‌بینی آقای رییس! اداره رو گذاشته رو سرش! کریم را کنار کشیدم و با صدای رسا گفتم: ـ داد نزنید آقای محترم! چی شده؟ جریان چیه؟ جوان که متوجه جایگاه من شده بود، خودش را جمع و جور کرد و گفت: ـ آقای رییس! این کارمندای شما بلد نیستن با ارباب رجوع چطور برخورد کنن! ـ مگه چی کار کردن؟ ـ این آقا، مردم را با گوسفند عوضی گرفته! مثل چوپون همه رو هل میده عقب! کریم فریاد زد: ـ چوپون پدرته مرتیکه! اما قبل از آنکه به جوان حمله کند، او را گرفتم و به داخل ساختمان راهنمایی کردم. سنگینی نگاه کسانی که در محوطه بیرون اداره منتظر ایستاده بودند و برخورد تند کریم ناراحتشان کرده بود، آزارم می‌داد. بنابراین کمی به آنها نزدیک‌تر شدم و گفتم: ـ خودتون بهتر از من می‌دونید که تعداد ارباب رجوع زیاده و پرسنل اداره هم تمام تلاششون اینه که کار شما رو راه بندازن. حالا اگه برخورد بدی صورت گرفته، بذارین به حساب سنگینی کار! من از ه سایه روشن...ادامه مطلب
ما را در سایت سایه روشن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ahmadtabaeeo بازدید : 68 تاريخ : دوشنبه 2 بهمن 1396 ساعت: 14:06

اعتماد مخاطب به ادبیات امروز رنگ باخته است   فریبا موسوی: هرچند ادبیات در سرزمین ایران و بلکه در میان همه فارسی‌زبانان جهان، همواره از محبوبیت بسیار بالایی برخوردار بوده است اما در سال‌های اخیر، تا اندازه‌ای از مخاطبان آن کاسته شده و تاثیرگذاری‌اش کاهش یافته است. با این وجود، هنوز هم جایگاه شعر و داستان در فرهنگ و هنر ایران‌زمین، جایگاهی رفیع و انکارناپذیر است، آنچنان که «احمد طبایی» آن را از تاثیرگذارترین هنرها بر زندگی فردی و اجتماعی ایرانیان می‌داند. برای بررسی وضعیت ادبیات و به ویژه ادبیات داستانی امروز ایران با این نویسنده و منتقد ادبی که به تازگی مجموعه‌ای از داستان‌های خیلی کوتاه خود را با عنوان «آن که باد می‌کارد» منتشر کرده، به گفت‌وگو نشستیم که متن آن را در ادامه خواهید خواند.         به نظر می‌رسد در یکی دو دهه اخیر، از مخاطبان ادبیات به تدریج کاسته شده است. آیا با این نظر موافقید؟ اگر آمار فروش کتاب‌های شعر و داستان و تیراژ نشریات ادبی را معیار قضاوت قرار دهیم، این حرف شما درست است اما برای ارایه یک حکم کلی، ارزیابی‌های جامع‌تر و موشکافانه‌تر نیاز است. به باور من، ادبیات هنوز هم از هنرهای تاثیرگذار بر زندگی فردی و اجتماعی ایرانیان است و شعر و داستان از محبوبیت کافی برخوردارند. منتها به نظر می‌رسد که اعتماد مخاطبان به ادبیات امروز، تا حدی رنگ باخته است. چه کسی می‌تواند سایه روشن...ادامه مطلب
ما را در سایت سایه روشن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ahmadtabaeeo بازدید : 97 تاريخ : پنجشنبه 21 دی 1396 ساعت: 1:26

هرساله با نزدیک شدن به فصل گرم سال، تامین آب و برق پایدار به یکی از چالش‌های اساسی دولت و وزارت نیرو تبدیل می‌شود. چه آنکه با ورود موج گرما به کشور و استفاده از وسایل سرمایشی، میزان مصرف آب و برق به نحو چشمگیری افزایش می‌یابد و گاه از ظرفیت تولید واقعی تصفیه‌خانه‌ها و نیروگاه‌ها پیشی می‌گیرد. در این میان آنچه به عنوان راهکار اصلی برای عبور از مشکلات احتمالی بر سر راه تامین پایدار آب و برق در فصل تابستان از سوی مدیران وزارت نیرو اعلام می‌شود، صرفه‌جویی و مدیریت مصرف از سوی شهروندان و بهره‌برداران است. هرچند رعایت الگوی بهینه مصرف یک اصل همیشگی است که نه تنها برای آب و برق، بلکه برای دیگر حامل‌های انرژی هم صدق می‌کند اما نباید فراموش کرد معادله تامین پایدار آب و برق، طرف دیگر تساوی هم دارد و آن، تولید به میزان کافی است که بایستی متناسب با اجرای برنامه‌های مدیریت مصرف، مورد توجه قرار گیرد. البته تولید آب به دلیل ماهیت طبیعی حاکم بر آن، از پیچیدگی‌های بیشتری نسبت به برق برخوردار است که این امر، گزینه‌های پیش روی مدیران این صنعت برای برقراری تعادل بین منابع و مصارف را محدود می‌کند. اما افزایش تولید انرژی الکتریکی بیش از همه در گروی سرمایه‌گذاری کافی است که متاسفانه پاشنه آشیل این صنعت زیربنایی محسوب می‌شود. ظرفیت‌هایی که مغفول مانده است! سرزمین پهناور و مستعد ایران، پتانسیل زیادی برای سایه روشن...ادامه مطلب
ما را در سایت سایه روشن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ahmadtabaeeo بازدید : 101 تاريخ : پنجشنبه 21 دی 1396 ساعت: 1:26

یازدهمین شماره ماهنامه فرهنگی هنری کتابستان ویژه شهریور 1396 منتشر شد. سرمقاله این شماره به قلم سردبیر و با عنوان «صبر ایوب عمر نوح» به وضعیت نشر کتاب در ایران اختصاص یافته است. مروری بر اخبار فرهنگی و هنری، گزارشی از برگزاری مراسم بیست و هفتمین سالروز خاموشی مهدی اخوان ثالث در موسسه بهاران، ، گفت‌وگو با رییس اتحادیه ناشران و کتابفروشان و نگاهی به کتاب «اینجا طهران است» نوشته منصوره اتحادیه از جمل سایه روشن...ادامه مطلب
ما را در سایت سایه روشن دنبال می کنید

برچسب : انتشار,یازدهمین,شماره,کتابستان, نویسنده : ahmadtabaeeo بازدید : 83 تاريخ : چهارشنبه 5 مهر 1396 ساعت: 22:03

روی صندلی ایستگاه مترو نشسته بودم که آمد و کنارم نشست. اول زیاد اعتنا نکردم اما پوشش نامرتب و موهای جوگندمی بلند و آشفته‌اش، توجهم را جلب کرد. هرچند چروک‌های روی صورت و دست‌هایش تا حدی لک و پیس‌های پوستش را می‌پوشاند، اما بینی بزرگ و افتادگی پلک چپ، چهره‌اش را غیرقابل تحمل می‌کرد. با آمدن قطار، هر دو بلند شدیم و کنار سکّو منتظر ایستادیم. در که باز شد، از جلوی من عبور کرد و به سرعت خود را داخل قطا سایه روشن...ادامه مطلب
ما را در سایت سایه روشن دنبال می کنید

برچسب : داستانک,خیابان, نویسنده : ahmadtabaeeo بازدید : 95 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 23:50

لابد هر انسانی در طول زندگی خود، بارها چنین تجربه ای را از سر گذرانده که در مورد پیشامد یک اتفاق چنان مطمئن و امیدوار است که گویی خلاف آن را ناممکن می داند اما از قضای روزگار، آن اتفاق تحقق نمی یابد. و نیز در ارتباط با موضوعی، چنان ناامید و مردد است که انگار آمدن آسمان به زمین هم نمی تواند آن را عملی سازد، اما در نهایت و با کمال شگفتی، آن موضوع واقع می شود. آیا به راستی انعکاس چنین تجربه نابی آن سایه روشن...ادامه مطلب
ما را در سایت سایه روشن دنبال می کنید

برچسب : هزار,برآرد,زمانه, نویسنده : ahmadtabaeeo بازدید : 104 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 23:50