آیا به راستی «سعدی» کیست؟ غزلسرایی پرشور و حال است یا پنددهندهای نکتهآموز؟ عاشقی در پی وصال یار است یا عارفی سوختهجان؟ شاعری خوشقریحه است یا ناظمی چیرهدست؟ ادیبی گرانسنگ است یا مصلح اجتماعی؟...
آری. سعدی اینها همه هست و این همه، سعدی نیست. سعدی را باید انسانی نابغه دانست که میدان اندیشه و احساس و کلام را عرصه یکّهتازی خویش قرار داده است. وجود شایستهای که با بهرهگیری از نیروی ادراک قوی و قوه تخیل شگرف و نیز پرورش دیگر استعدادهای خدادادی خویش، به آینهای شفاف و صیقل خورده بدل شد که در برابر جهان هستی گشوده است، آینهای نه فقط برای بازنمایی آنچه پیش رویش نهاده شده، بلکه در ستایش زیبایی ها و نکوهش پلیدیهای آن.
این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود
هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار
کوه و دریا و درختان همه در تسبیحاند
نه همه مستمعی فهم کنند این اسرار
در حقیقت باید گفت که شعر سعدی را لحظههای او میسازد. لحظههایی که گاه عاشقانه است و گاه عارفانه. یک دم رنگ اندوه و غم به خود میگیرد و دمی دیگر، سرشار از شادی و نشاط است. چندی در رنج و سختی میگذرد و چندی هم در آسایش و آرامش به سر میرسد. و اینگونه است که جمع این دقایق و ظرایف با گذر از ذهن آفرینشگر و جان کیمیاگون سعدی، در جادوی کلام او جاری میشود و شاهکار شعر خلق میگردد.
بر حدیث من و حسن تو نیفزاید کس
حد همین است سخندانی و زیبایی را
سعدی، استاد بیهمتای سخن است و گاه سرودن، کلام، چونان موم در کف اوست. صناعات و آرایههای ادبی را به خوبی میشناسد و درست و بجا از آن بهره میگیرد. شعرش سرشار از آشناییزدایی و غافلگیریهای شاعرانه است که زیبایی آن را دوچندان میکند. مفاهیم ژرف و معانی ناب که حاصل اندیشیدن در لحظه لحظه بودن و برگرفته از تجربهها و دریافتهایش از فرصت زیستن است را با عنصر «خیال» و چاشنی «اغراق» میآمیزد و آن را در کلامی روان، شیوا و آهنگین میریزد. این است راز شعر «سهل و ممتنع» سعدی که همواره شاعران و سخنوران بر آن رشک بردهاند و آن را ستودهاند. آنگونه که ملکالشعرای بهار، چنین توصیفش کرده است:
لطف گفتار تو شد، دام ره مرغ هوس
به هوس بال زد و گشت گرفتار قفس
پایبند تو ندارد سر دمسازی کس
موسی اینجا بنهد رخت، به امّید قبس
استفاده مناسب از عنصر «اغراق»، به راستی صورتی دلانگیز به اشعار سعدی و به ویژه غزلهایش بخشیده است تا جایی که میتوان گفت که بخش عمده زیباییشناسی شعر او، برگرفته و مرهون اغراقهای شاعرانهای است که در جای جای اشعارش به کار رفته است:
ز خاک سعدی شیراز بوی عشق آید
هزار سال پس از مرگ او گرش بویی
*
تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم
از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم
*
هزار جهد بکردم که سرّ عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسّرم که نجوشم
پارهای از اشعار سعدی به قدری زلالند و آنچنان روح و جان شنونده و خواننده را دگرگون میسازند که بیشتر به معجزه میماند. تا آنجا که انسان گمان میکند، شاعر این اشعار را در حالتی ملکوتی و بیخود شده از خویش، سروده است. شعرهایی که به راستی میتوان آنها را «شعرهای ویرانگر» نامید.
صاحبدلی به مدرسه آمد ز خانقاه
بشکست عهد صحبت اهل طریق را
گفتم میان عالم و زاهد چه فرق بود
تا اختیار کردی از آن، این فریق را
گفت آن گلیم خویش به در میبرد ز موج
وین جهد میکند که بگیرد غریق را
سعدی با آنکه بیش از همه، شاعری درونگرا و فردمحور است، اما در آمانشهری که ترسیم میکند، گوشه چشمی هم به جامعه و سرنوشت جمعی انسانها دارد. او به حاکمان و پادشاهان هشدار میدهد که چند روزه سلطنت را به دادگری سپری کنید و از خود، نامی نیک بر جای بگذارید:
به نوبت اند ملوک اندر این سپنجسرای
کنون که نوبت توست ای ملک به عدل گرای
و زمانی که پند او کارگر نمیافتد و ظلم و جور، جامعه را فرا میگیرد، با طنزی تلخ، لب به شکوه و تمسخر میگشاید:
خانه از پایبست ویران است
خواجه در بند نقش ایوان است
گذشته از جنبههای اعجاز شعر فاخر سعدی، در وصف عظمت کار او گفتهاند که: «گستره زبان پارسی را، وسعت بسیار بخشیده و جایگاه آن را رفیعتر کرده است». هرچند که زبان پارسی و فرهنگ ایرانی به وجود بزرگمردانی چند، مفتخر است که هریک چونان قلّهای بر تارک جهان میدرخشند، اما در این میان، سعدی جایگاهی ویژه و مرتبهای ممتاز دارد و این سخن، از جنس مبالغه و مجامله نیست اگر بگوییم میراث سعدی به گنجینهای گرانبها میماند که به یک یک ایرانیان و نیز جهانیان به ارث رسیده است. و خوشا به حال همه پارسیزبانانی که این بخت را دارند که از این چشمه زلال زیبایی و معرفت، بیواسطه جرعهای بنوشند و جانشان را سیراب کنند، چشمهای همیشه جوشان و تا ابد جاری:
بسیار سالها به سر خاک ما رود
کاین آب چشمه آید و باد صبا رود
هرچه با خود اندیشیدم که این نوشته را با کدامین کلام به پایان برم که اندکی حق مطلب را ادا کرده باشم، دیدم که توصیف شیخ اجل بدون وام گرفتن از کلام خود او، ناممکن است:
صبر هم سود ندارد، پدر پیر فلک را
چون دگر مادر گیتی چو تو فرزند نزاید
احمد طبايی ـ روزنامه ایران شماره 5626
سایه روشن...
برچسب : نویسنده : ahmadtabaeeo بازدید : 86